رضا حسن زاده، معروف به سیم خاردار! بچه محله عباسی. بازیکن باشگاه استقلال و تیم ملی فوتبال ایران. یکی از طرد شدههای نسل طلایی فوتبال ایران در دهه هفتاد. سفره دل او را هم که باز میکنی آثاری از رضایت را در آن مشاهده نمیکنی. اعتراض، اعتراض و باز هم اعتراض. فوتبال ما با سرمایههای گذشتهاش چه میکند؟ اگر امیر حسن صادقی و پژمان منتظری و حنیف عمران زاده از مدافعان کنونی فوتبال ایران و باشگاه استقلال مصاحبه حسن زاده را بخوانند به چه نتیجهای میرسند. آیا نباید نگران تکرار همین رفتارها در آیندهای نه چندان دور با خود باشند؟ آیا نباید از خود بپرسند که وقتی تصمیمگیران فوتبال با حسنزادهها اینگونه برخورد میکنند پس چنین سرنوشتی در انتظار ما هم هست؟ گفت و گو با حسنزاده پس از مدتها میتوانست جذاب باشد که همین گونه هم بود. حسنزاده از گذشته گفت. از ناصرحجازی و از همه مهمتر بیتوجهیهایی که از جانب فدراسیون فوتبال دیده است.
_الان دقیقا کجایی؟
الان که با شما حرف میزنم در اتاق کارم در شهردای منطقه ۱۰ تهران هستم. روی صندلی نشستم و دارم با شما حرف میزنم (میخندد و ادامه میدهد). اینجا رییس تربیت بدنی منطقه هستم و برای ورزش جوانان و نوجوانان برنامهریزی میکنیم. کارهای وسیعی هم برای ورزش بزرگسالان انجام دادیم. اینجا به ورزش همگانی خیلی توجه میشود.
_چه شد از شهرداری سر در آوردی؟
خب، من هم تجربه ورزشی داشتم و هم اینکه تحصیلاتم در این زمینه خوب بود. برای همین در شهرداری استخدام شدم. کار اینجا واقعا وسیع و سخت است. برای ۵۵ هزار ورزشکار برنامهریزی کردن کار دشواری است اما شکر خدا از کارم راضیام.
_مثل خیلی از هم بازیهای قدیمیات دیگر فاتحه مربیگری را خواندی. ماجرا چیست که اغلب هم نسلهای شما دیگر کار مربیگری نمیکنند؟
داستان پیچیدهای نیست. متاسفانه همه انتخابها با رابطه انجام میشود. یادم میآید یک بار رفتم فدراسیون فوتبال پیش آقای نبی و گفتم میخواهم به این فوتبال کمک کنم اما هنوز حرفم از دهانم بیرون نیامده بود که ایشان به من نگاهی کرد و با یک بیاعتمادی خاص گفت: «مگر تجربه داری که میخواهی مربیگری کنی!»
_جواد زرینچه هم از دست فدراسیونیها خیلی شاکی است. او هم میگوید فقط به پارتیدارها و کسانی که رابطه دارند کار میدهند.
شما بروید پروسه انتخاب برخی مربیان تیمهای پایه را نگاه کنید. از یک برنامه تلویزیونی مربی انتخاب میشود آن هم با من بمیرم، تو بمیری. اینکه نمیشود سیستم اداره فوتبال. چرا الان ما در تیم ملی ضعف داریم؟ خب، ریشهاش همین انتخابها است. آقایان نشستهاند آنجا و هیچ توجهی به پیشکسوتان ندارند. نمیخواهم از کسی نام ببرم اما دارند نخبه کشی میکنند. چرا من و امثال من نباید در این فوتبال تیم داشته باشیم. البته فکر نکنید از کاری که الان دارم برای شهرداری انجام میدهم ناراضیام. نه اصلا اینطور نیست. کاملا با رضایت این کار را انجام میدهم و شکر خدا حقوق و مزایای خوبی دارم . اما خیلیها مثل من نیستند. کم پیدا میشود که از فوتبالیستهای زمان ما تحصیلکرده باشند. بیشترشان دیپلمه یا زیر دیپلم هستند و به کار مربیگری نیاز دارند اما کسی به آنها توجه نمیکند. حتی تحصیلکرده و کلاس رفتههای دوران ما را هم تحویل نمیگیرند. اینها درد این فوتبال است. وقتی میبینم که از نسل تیمی که در بازیهای آسیایی پکن قهرمان شدند کسی در گود نیست واقعا دلم میگیرد.
_از ضعف تیم ملی بزرگسالان گفتی. درست است. ما الان شرایط خوبی در گروه نداریم و کارمان برای صعود از این مرحله به اما و اگر کشیده است. چطور میتوان انتخابهای سفارشی در فوتبال ایران را با ضعف تیم ملی فوتبال ارتباط داد؟
خیلی ربط دارد. وقتی در تمرینهای تیم بزرگسالان ما هنوز بغل پا زدن یا سانتر کردن به بازیکنان آموزش داده میشود این نشان میدهد که ما در رده پایه اصلا خوب کار نکردهایم. نمیخواهم موضوع را زیاد پچیده کنم. یک حساب و کتاب کاملا مشخص است. وقتی مربی خودش هنوز سانتر کردن بلد نیست نمیتواند در رده پایه کارآیی داشته باشد. ما به بازیکنان ملی در ردههای پایه بد آموزش میدهیم. فلان مربی که من نمیخواهم اسمش را بیاورم یک بغل پای ساده نمیتواند بزند. شما تصور کنید یک بچه ۱۷-۱۶ ساله میخواهد سانتر کردن یاد بگیرد. وقتی مربیاش بلد نیست این کار را انجام بدهد طبیعتا آن بازیکن تا زمانی که به رده بزرگسال میرسد هنوز خوب این کار را یاد نگرفته است و همین میشود که هنوز در تمرین تیم ملی به برخی بازیکنان باید سانتر کردن یاد داد. مشکلات فوتبال ما همین انتخابها هستند. ضعفها را باید از همان ردههای پایین از بین برد. حالا تازه اینها مشکلاتی است که میبینید اما یکسری مشکلات دیگر هست که شاید نبینید.
_تو هم دل پر دردی داری آقا رضا.
یک روز میخواستم بروم استادیوم آزادی بازی استقلال را نگاه کنم. فکر میکنید چه برخوردی با من شد؟ مقابل در ورودی جلویم را گرفتند و گفتند بلیتت کو؟! به من که سالهای سال برای تیم ملی این کشور بازی کردم، عضو باشگاه استقلال بودم و سالهای سال وقتم را صرف خوشحال کردن این مردم کردم. نمیگویم کار آن دربان اشکال دارد. اتفاقا کار فدراسیون فوتبال ایراد دارد که جایگاهی را برای من و امثال من تعریف نکرده است. یک خاطره تعریف کنم برایتان. من رفته بودم آلمان و میخواستم بازی بوخوم مقابل بوروسیا دورتموند را نگاه کنم. فکر میکنید من چطور وارد ورزشگاه شدم؟ شاید باور نکنید اما کارت فوتبالی که از همین جا برایم صادر شده بود را به دربان نشان دادم و آنها با احترام من را به جایگاه مخصوصی هدایت کردند. خودم هم باورم نمیشد که اینطور عزمت و احترام میگذارند. پیش خودم میگفتم که چطور میشود کارت داخلی ما را قبول دارند. کنجکاو شدم و بعد از اینکه به داخل ورزشگاه رفتم موضوع را پرسیدم که آنها گفتند چون شما بازیکن حرفهای فوتبال هستید میتوانید با همین کارت وارد ورزشگاه بشوید. سوال من این است که چرا فدراسیون فوتبال لااقل برای پیشکسوتان نخبه کارت صادر نمیکند که آنها بتوانند اگر گاهی خواستند به ورزشگاهها بروند و راحت فوتبال ببینند؟ آیا این چیز زیادی است؟ آیا نیاز به هزینه دارد؟ مطمئن باشید اینطور نیست و اگر بخواهند به راحتی میتوانند هماهنگ کنند.
_چند وقت است به ورزشگا ه نرفتی؟
باور کنید گاهی وقتها یادم میرود که استقلال کی بازی دارد. دل و دماغ استادیوم رفتم ندارم دیگر. فقط نتایج را دنبال میکنم و اگر وقتی باقی بماند از طریق تلویزیون پیگیری میکنم. متاسفانه فدراسیون فوتبال و دیگر مدیران غرق در حاشیهها هستند. نگاه کنید به روزنامه خودتان. چند مصاحبه عمیق وجود دارد؟ به خدا در روز یکی هم نیست. همه مصاحبهها روزمره و سطحی است. هیچ کس از درد ورزش نمیگوید. انگار فراموش کردهاند که وظیفه اصلیشان چیست. فقط مصاحبه میکنند و درباره حاشیهها حرف میزنند. این کار به نظر من، ما را فقط از مسیر اصلی دور میکند، یعنی کرده است و ما الان داریم تاوان این حاشیه پردازیها را میپردازیم.
_زمانی با مرفاوی در استقلال کار میکردی اما وقتی پرویز مظلومی آمد دیگر خبری از تو نشد. کلا رابطهات را با استقلال قطع کردی یا دورادور در تماس هستی؟
بله، من زمانی کنار مرفاوی بودم. مرفاوی که از استقلال رفت گروه دیگری به استقلال آمد. خودتان میدانید که یک مربی دستیاران خودش را میآورد. من هم وقتی مرفاوی از استقلال جدا شد رفتم دنبال کارم. صمد بعد از یک سال و نیم دوباره به فوتبال برگشت اما شرایط برای همکاری مهیا نبود. من دورادور با استقلالیها در تماس هستم اما خیلی کم شده. با این حال خیلی دوست دارم دوباره با مربیگری شروع کنم. چیزهایی بلدم که به درد جوانها میخورد. من از خیلی سالها پیش بازیکن تیم ملی این مملکت بود. مرحوم دهداری من را به تیم ملی دعوت کرد. خیلی چیزها از او یاد گرفتم که امروز به درد جوانها میخورد امثال من که شاگرد دهداری و دهداریها بودیم کم نیست اما آنهایی که اصلا تجربه کار کردن با این افراد بزرگ را نداشتهاند چطور میتوانند فوت و فن ورزش و فوتبال و پهلوانی را به بازیکنان یاد بدهند نمیدانم! امیدوارم طرز تفکرها تغییر کند.
_دوران شما همه چیز جور دیگری بود. زمینهای فوتبال، حال و هوای سکوها و حتی قیافه بازیکنان. خودت هیبتی داشتی به خصوص با آن سبیلهای پرپشتت!
(کمی از این حال و هوا خارج میشود و دوباره میخندد) راست میگویی. عجب سبیلهایی داشتم. مثل من زیاد بود. یعنی در یک تیم ۱۱ نفره ۱۰ نفر از این سبیلها میگذاشتند و آن یک نفر هم حتما یک ته ریشی چیزی داشت. کمتر میدیدی بازیکنان تمام صورتشان را شش تیغ کنند. به خصوص اگر در خط دفاع بازی میکردی. آن زمان مد بود که مدافعان سبیل میگذاشتند تا مهاجمان بترسند. من هم که دیگر سرآمد همه سبیلوها بودم. الان که به قیافه بازیکنان امروزی نگاه میکنم میبینم خیلی عوض شدهاند. از یک تیم ۱۱ نفره ۱۰ نفر شش تیغ کردهاند. زمان ما بازیکنان آسیایی هم سبیلو بودند. یادم میآید با تیم محمدان بنگلادش بازی داشتیم. تیمی که زمانی دست ناصرخان خدابیامرز بود. آنها یک مدافع داشتند که قدش بالای دو متر بود. قیافهای داشت که هیچ کس سمتش نمیرفت. قیافه ترسناکی داشت که همه را به وحشت میانداخت.
_و عضلاتی که برای مدافعان یک ویژگی بزرگ محسوب میشد. هیکلت به لقبت «رضا سیم خاردار» میخورد.
لقبهای زیادی به من داده بودند. رضا سیم خاردار، رضا ریکارد و خیلی القاب دیگر. میدانید چرا من آنقدر قوی شده بودم؟ یادم میآید وقتی داشتیم خانهمان در محله عباسی تهران را میساختیم من کلی آنجا بنایی میکردم. داشتیم یک اتاق کوچک در طبقه سوم میساختیم که من هم شده بودم وردست آن بنایی که آمده بود دیوارچینی کند. چند روز پشت سر هم من این طبقات را با استنبلیهای پر از شن و ماسه بالا و پایین میرفتم. خیلی کار سختی بود اما باعث شد بدنم ساخته بشود. آنقدر این کار را میکردم که عضلات پایم به اصطلاح بدنسازها دم میکرد. عجب روزگاری بود. آن خانهها کوچک و آن کوچههای تنگ. از آن محله بازیکنان بزرگی به فوتبال ایران معرفی شدند.
_هنوز هم در محله عباسی زندگی میکنی؟
نه، محل زندگیام را عوض کردم. با همسرم و دو فرزند پسرم محمدرضا و علیرضا در محله آریاشهر زندگی میکنیم اما خداوکیلی هنوز محله عباسی برایم چیز دیگری است. هنوز هم به آنجا میروم و گاهی با بچههای قدیم مثل رسول غنیزاده، رضا عباسی و همین علیرضا منصوریان خودمان روبرو میشوم. خانه پدریام هنوز آنجا است.
_مهدی پاشازاده میگفت رضا حسن زاده بهترین مدافع تاریخ فوتبال ایران است!
مهدی پاشا لطف دارد اما من میخواهم بگویم اکثر مدافعان استقلال خوب بودند. یکیاش همین مهدی پاشا که وقتی از تیمهای پایه به تیم بزرگسالان آمدم خیلی کمکش کردیم فوتبالش اوج بگیرد. مهدی بازیکن باهوشی بود و با آن قد و قواره خیلی به درد ما میخورد. یادم هست اوایل که میخواست برای ما بازی کند کمی استرس داشت اما ما راهش میانداختیم. خودش هم خیلی استعداد داشت و از همان موقع معلوم بود که میخواهد بازیکن بزرگی بشود. به مهدی، رضا حسنزاده (ب) میگفتند! او شبیه من بازی میکرد. استقلال در کل همیشه بهترین مدافعان تاریخ را داشته است. همین الان من نمیدانم چرا کروش از امیر حسین صادقی و حنیف عمران زاده به تیم ملی دعوت نمیکند. درست است که پژمان خیلی مدافع خوبی است اما او بیشتر بازیسازی میکند. یعنی تخصصش بازیسازی است اما مدافعانی مثل امیر حسین صادقی و حنیف عمرانزاده خیلی به درد فوتبال ملی ما میخورند. هیبت آنها هر مهاجمی را در آسیا میترساند. یک تفاوتی که نحوه بازی صادقی و عمران زاده با منتظری دارد این است که به خوبی بازی حریف را تخریب میکنند. الان در تیم ملی بازیکنی که این خصوصیت را داشته باشد نداریم اما در بازیهای بزرگ خیلی به دردمان میخورند. امیدوارم به تیم ملی دعوت بشوند.
_به هر حال سلیقه هم در انتخابها نقش دارد.
بله، کروش برای خودش سلیقهای دارد و ما یاد گرفتیم مربی خارجی هر چه بگوید به به و چه چه کنیم. مربیگری تا حدودی سلیقهای است اما به نظر من این بازیکنان میتوانستند در تیم ملی باشند. چون کروش یک خارجی است در فوتبال مصون مانده درحالی که نتایج تیم ملی اصلا خوب نبوده. نمیخواهم استقلالی بازی دربیاورم. خودم زمان علی پروین بیشترین بازیها را برای تیم ملی انجام دادم و میدانم وقتی پای بحث ملی وسط میآید رنگها بیاهمیت است اما باور کنید اگر این تیم دست قلعهنویی بود الان صدر جدول بودیم.
_اما هیچ یک از مربیان ایرانی در تیم ملی موفق نبودند. همین امیر قلعهنویی نتوانست با تیم ملی در جام ملتها موفق باشد. علی دایی هم به همراه افشین قطبی تیم ملی را از رسیدن به بزرگترین آوردگاه فوتبالی محروم کرد. این نتایج دست به دست هم داد تا فدراسیون فوتبال کروش را استخدام کند. حق هم دارند.
مربی خارجی به درد نتیجه گیری کوتاه مدت نمیخورد. الان اگر امیر قلعهنویی که سبک کارش شبیه علی پروین است سرمربی تیم ملی بود ما بهتر نتیجه میگرفتیم اما کروش که مربی بزرگی هم هست در کوتاه مدت نمیتواند پاسخگوی نیاز فوتبال ما باشد. امثال کروش باید سالها در این فوتبال فعالیت کنند تا ما نتیجهاش را ببینیم. در کوتاه مدت نمیتوان با این مربیان موفق بود. با این حال من برای تیم ملی آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم به جام جهانی برویم اما شما میدانید من هم میدانم مربی خارجی در کوتاه مدت جواب نمیدهد. برای مثال همین برانکو ایوانکوویچ. او چند سال در فوتبال ایران بود؟ برانکو سالها دستیار بلاژ بود بعد سرمربی تیم ملی شد. آن زمان با درایت خاصی این تصمیم گرفته شد و دیدید که ما به جام جهانی هم رفتیم.
_گفتی جام جهانی یاد ماجرای خط خوردنت از لیست تیم ملی در زمان ایویچ افتادیم. چه شد یکدفعه از لیست مسافران جام جهانی خط خوردی؟
نمیدانم یکدفعه چه شد و کی راپورت داده بود که ایویچ من را کنار کشید و گفت رضا تو کمرت را عمل جراحی کردی؟ من هم که اهل دروغ گفتن نبودم جوابش را دادم و گفتم بله. بعد گفت پس نمیتوانی با ما باشی. جام جهانی ۹۸ برای من یک آرزو بود اما نتوانستم به آرزویم برسم اما یک افتخار دارم که هیچ بازیکنی در فوتبال ایران ندارد.
_چه افتخاری هست که با وجود گذشت این همه سال هنوز در ذهنت مانده؟
من ۳ بار فینال لیگ قهرمانان آسیا را تجربه کردهام. هیچ بازیکنی در فوتبال ایران نیست که چنین تجربهای داشته باشد. ۲۰ سالم بود که با استقلال قهرمان آسیا شدم. سال ۱۹۹۰ میلادی را میگویم. من جوان بودم اما مربیان بازیام میدادند چون یک سر و گردن بهتر از دیگر بازیکنان بازی میکردم. دو بار دیگر هم به فینال جام باشگاههای آسیا رفتم. یک بار سوم شدیم و یک بار هم دوم.
_بازی با جوبیلو ایواتا یکی از غمانگیزترین اتفاقاتی است که در کتاب خاطرات باشگاه استقلال حک شده است. در آن بازی تو روی گل اول جوبیلو مقصر بودی.
بله، مقصر بودم. خدابیامرزد ناصرخان حجازی را. به من گفت رضا چه کار میکنی. من هم گفتم ناصرخان توپ را ندیدم! بعد به من گفت: «تو با این چشمهای گندت توپ را نمیبینی بعد این ژاپنیه با اون چشمای ریزش توپ رو میبینه!» از حرف ناصر خان خندهام گرفته بود اما جرات هم نمیکردم بخندم. راست میگفت. ژاپنیه خیلی تیز بازی را درآورد من هم جا ماندم و گل اول را زدند. باید آن بازی را میبردیم. آنهایی که در ورزشگاه بودند یادشان هست که ما چقدر برای گرفتن جام قهرمانی زحمت کشیدیم اما نشد.
_اولین برخوردی که با ناصرخان داشتی یادت هست.
بله، یادم هست. آنقدر نازنین بود که در همان برخورد اول مجذوبش میشدی. ناصرخان در زمان خودش یک مربی به روز بود. اصلا میدانست دنبال چه چیزی است. هدفهای بزرگ داشت که این نشات گرفته از روح بزرگش بود. فصلی که با ناصرخان قهرمان لیگ شدیم را هرگز از یاد نمیبرم. ما بهترین خط حمله را داشتیم. بهترین خط دفاع هم مال ما بود. بیشترین برد و کمترین باخت هم برای استقلال بود. با اقتدار خاصی قهرمان لیگ شدیم اما من در آن فینالی که با جوبیلو داشتیم خیلی ناصر خان را دق دادم. خدابیامرزدش.
_میگفتند تو یار غار ناصرخان بودی.
ناصرخان خیلی من را دوست داشت. هر وقت تمرینهام شل میشد من را میکشت. رابطه من بهعنوان شاگرد تا زمانی که ناصر خان به تیم استقلال رشت رفت ادامه پیدا کرد. من بعد از اینکه دیگر نتوانستم برای استقلال بازی کنم با ناصرخان به استقلال رشت رفتم و پس از آن دیگر فوتبال بازی نکردم. سال ۸۴ با فوتبال خداحافظی کردم اما سعی کردم تا جایی که میشود به ناصرخان متعهد بمانم.
_ماجرای آن ۱۰۰ گوسفندی که نذر کرده بودی هم به زمان مربیگری ناصرخان برمی گردد.
بله، بازی با الهلال بود. بازیهای استقلال با الهلال همیشه حساس است. تمام آسیا به این بازی توجه میکنند. آن زمان هم که حساسیتها به اوج میرسید. ما با الهلال بازی داشتیم و ۲- صفر جلو بودیم اما من یکدفعه اخراج شدم. جرات نمیکردم به صورت ناصرخان نگاه کنم. اگر بازی را میباختیم هرگز خودم را نمیبخشیدم. با اضطراب خاصی به رختکن رفتم و آنجا نذر کردم این بازی را ببریم. مدام یا ابوالفضل (ع) یا ابوالفضل(ع) میکردم. بعد بازی را بردیم و من یک نفس راحت کشیدم. آنقدر استرسم زیاد بود که تمام صورتم از نگرانی سرخ شده بود اما درنهایت بازی را بردیم.
_دیروز دومین سالگرد درگذشت مرحوم ناصر حجازی ابود و تو سالهای زیادی کنار ناصرخان بودی.
از ته قلب میگویم که خدا ناصر خان را بیامرزد. ناصرخان یک مرد به تمام معنا بود. خاطرات زیادی با او دارم. من لذت زیادی در کنار ناصرخان بردم. به خصوص وقتی در سفرها با ناصرخان بودیم. اصلا اهل گیر دادن بیخودی نبود. دیسیپلین خودش را داشت و اجازه نمیداد کسی سوء استفاده کند اما از طرفی بچهها را هم تا حدودی آزاد میگذاشت. در بازیهای خارجی به ما میگفت بروید برای خودتان باشید اما به موقع بخوابید. یکی از خاطرات خوبم با ناصر خان بازی با الزوراء عراق بود. رفته بودیم کربلا که ناصر خان آنجا بچهها را آزاد گذاشت تا بروند زیارت کنند. این خاطرات هرگز از یاد من پاک نمیشود و مطمئن هستم که در ذهن همه بازیکنان آن زمان مانده است. ناصرخان همیشه عزیز ما است و جا دارد دوباره به خانوادهاش تسلیت بگویم.
_بهترین مهاجمانی که مقابلشان قرارگرفتی چه کسانی بودند؟
اول باید از ناصر محمدخانی یاد کنم که با تکنیکش ما را اذیت میکرد اما صمد مرفاوی هم مهاجم کاربلدی بود و من مقابلش ششدانگ بودم. فرشاد پیوس، محسن گروسی و حتی جمشید شاهمحمدی هم مهاجمان خوب آن زمان بودند که من هروقت جلوی آنها قرار میگرفتم حواسم را بیشتر جمع میکردم. البته اصغر مدیرروستا هم بود.
_چند سالت بود به تیم ملی دعوت شدی؟
من خیلی جوان بودم. برای جوانان بازی میکردم که مرحوم دهداری من را به تیم ملی دعوت میکرد. میگفت این جوانها باید بیایند تا تجربه کسب کنند. با بازیهای تدارکاتی فکر میکنم نزدیک ۶۰ بازی ملی داشته باشم. بهترین دورانی که داشتم اما به زمان علی پروین برمیگردد که برایم بسیار خاطره انگیز بود.
_پروین اصولا استقلالیهای آن زمان را خیلی قبول داشت. بازی با ژاپن که تو گل زدی اوج هنرنمایی ات بود.
پرسپولیس را با علی پروین میشناسند و استقلال را هم با ناصرحجازی. من حتی بازیهای علی پروین را هم یادم هست. هافبک بازی میکرد اما یک فصل به خط حمله رفت که به خاطر دید خوبش آقای گل شد. مربیگری خوب علی آقا هم به خاطر دید خوبی بود که نسبت به فوتبال داشت. بله، من زمان او بهترین دوران را پشت سر گذاشتم و آن قهرمانی که در بازیهای آسیایی پکن به دست آوردیم اما در مقدماتی جام جهانی حذف شدیم. در آن بازی که مقابل ژاپن قرار گرفتیم من یکی از گلهای به یادماندنی دوران زندگیام را زدم. سانتر امیر قلعهنویی عالی بود. توپ را جوری فرستاد که من میخواستم اما متاسفانه با آن تیم حذف شدیم. گفتم که هیچ وقت نتوانستم جام جهانی را تجربه کنم. هنوز هم وقتی اسم جام جهانی را میشنوم حسرت میخورم
_حالا بزرگترین آرزوی فوتبالیات چیست؟
اینکه فوتبال باشگاهی و ملی ما از این حالت خارج بشود. در جام باشگاههای آسیا یا همان لیگ قهرمانان آسیا مدتها است که قهرمان نشدیم. این برای شخصیت فوتبال ما اصلا خوب نیست. تیم ملی هم سالها است قهرمان آسیا نشده. متاسفانه اشتباههایی که در پایه ریزی فوتبال ما میشود صدمهاش را به تیمهای بزرگسال وارد کرده است. آرزوی فوتبالی من این است که فوتبال ما به اقتدار گذشته بازگردد.
_با این فضایی که وجود دارد فکر میکنی به آرزویت برسی؟
باید به مربیان سالم کار بدهند. اول مصاحبهام هم گفتم که نباید با رابطه بازی مربی انتخاب کنند. آنهایی که عاشق کار کردن هستند. آنهایی که دوست دارند به این مملکت کمک و خدمت کنند. متاسفانه به نسل ما خوب بها داده نشد. نه احترامی در ورزشگاهها به ما گذاشته شد و نه متولیان فوتبال به خوبی از نیروی فکری ما بهره گرفتند. تا وقتی این فضا حاکم باشد فوتبال ما پیشرفت نمیکند.
_از مسوولان باشگاه استقلال گلهای نداری؟
علی فتحا... زاده و امیر قلعهنویی به نظر من امسال خیلی با هم هماهنگ بودند و یکی از دلایل مهمی که باعث شد استقلال قهرمان لیگ بشود و در لیگ قهرمانان آسیا هم نتایج خوبی بگیرد همین هماهنگی بود اما دوست دارم بیشتر به پیشکسوتان اهمیت بدهند. الان باشگاه پرسپولیس و شخص رویانیان تلاش زیادی برای قدیمیهای این باشگاه انجام داده. دیدید که چه جشنی برای قدیمیهای باشگاه شان برگزار کردند. ما هم دوست داریم از این کارها برای مان بشود. البته باید به دو باشگاه به یک چشم نگاه بشود چون هر دو زیر نظر وزارت ورزش هستند. امیدوارم مشکلات مالی باشگاه استقلال هم برطرف شود و این تیم روزهای بهتری را تجربه کند.
نظر شما